شماره ١٣٦: هفت دريا شبنمي از بحر بي پايان ماست

هفت دريا شبنمي از بحر بي پايان ماست
جان عالم نفخه ارواح آن جانان ماست
در خرابات مغان مستيم و جام مي بدست
هاي و هوي عاشقان از نعره مستان ماست
موج دريائيم و عين ما و او هر دو يکي است
آبرو گر بايدت از ما بجو کان آن ماست
مدتي شد تا به جان فرمان سلطان مي بريم
اين زمان سلطان ما فرمان بر فرمان ماست
گنج اگر جوئي بيا کنج دل ويران بجو
زانکه گنج کنت کنزا در دل ويران ماست
سيد مستان به صد جان دوست مي داريم ما
زانکه رند سرخوش است وياري از ياران ماست